آلبوم کجا باید برم حیرتانگیز است. در وهله اول به خوبی و بدیاش کاری ندارم. حیرتانگیز از این نظر که ترانهسرای بااستعدادی که ما میشناختیم در اولین آلبومش به عنوان خواننده ترانههایی گفته به غایت بد؛ چه از لحاظ زیباییشناسی و چه از لحاظ تکنیک ترانهسرایی. قاعدتا نقطه قوت آلبوم «کجا باید برم» باید ترانههایش میبود.
از بمانی ترانههای ماندگار در این سالها کم نشنیدهایم؛ از کارهای احسان خواجهامیری بگیرید تا چند تا از ترانههایی که برای خوانندگان خارج از کشور سروده و بیتهای ماندگاری دارد. او استاد فضاسازی در ترانههایش در قطعات خوانندگان دیگر است. و حالا ترانههای «کجا باید برم» انگار در فضایی تهی و بیزمان و بیمکان سروده شدهاند؛ عاشقانههای بی حس و حال.
لقب بدترین ارجاع و تصویرسازی در ترانه هم به بیتی از قطعه «عاشقی» میرسد. آنجا که میگوید: وقتی زلیخا میشوی از ناز میترسم / من یوسفم از دکمههای باز میترسم
موفقترین قطعه آلبوم همان ترک «کجا باید برم» است که پیشتر آن را روی فیلم «لاتاری» شنیده بودیم. شاید بخشی از این موفقیتش به خاطر همین باشد که قصه مهدویان و کاراکترهایش برای ترانه فضاسازی کردهاند. دلیلش هر چه هست قطعهای شده که در یادها میماند. علیرضا افکاری ملودی خوبی برای آن ساخته و روزبه بمانی نشان میدهد که صدای صافی دارد که از اکثر خوانندگان پاپ این روزهای موسیقیمان بهتر است.
شخصا دلیل آن دکلمههای اول هر قطعه را نمیفهمم. متاسفانه دکلمه کردن باعث میشود کلمات واضحتر به گوش برسند و نقاط ضعفشان بیشتر توی ذوق بزنند. مثلا در ترانه «تمرین تنهایی» اولش با دکلمه میخواند:
هر دو این زندگی رو سوزوندیم / هردو خیالمون تخته
تورو شاید یه روز بخشیدم / ولی بخشیدن خودم سخته
اگر انقدر سلیس و شمرده اینها به گوشمان نمیرسید شاید نتهای موسیقی و صدای بمانی و عناصر دیگر باعث میشدند ذهنمان از ترانه منحرف شود و متوجه نشویم که تا چه اندازه کار سستی است.
همین مشکل را همه دوازده قطعه دیگر آلبوم هم دارند. نکته جالب این که به نظرم روزبه بمانی در این آلبوم کاملا تحتتاثیر یکی از خوانندگان خارج از کشور بوده است؛ از ملودیهای علیرضا افکاری تا آن دکلمه اول هر قطعه و حتی شیوه خواندنش وامدار داریوش است. منتها وقتی سیزده قطعه در آلبوم با این حال و هوا تولید میشود نتیجهاش کپی بدی است که درنهایت حتی یکی از قطعاتش هم در خاطر نمیماند.
لقب بدترین ارجاع و تصویرسازی در ترانه هم به بیتی از قطعه «عاشقی» میرسد. آنجا که میگوید:
وقتی زلیخا میشوی از ناز میترسم / من یوسفم از دکمههای باز میترسم
ایراد ترانهها بیشتر از آن که مضمونی باشد به انتخاب سرسری واژگان برمیگردد. دم دستیترین کلمهها برای بیان احساس یا وضعیت و رعایت وزن و قافیه انتخاب شده است. ارجاعتان میدهم به قطعه «من حافظم» که اتفاقا میتوانست کار خوبی باشد. یک بیت خیلی خوب آن اوایلش است که میگوید:
شاعر شدم که فکر تو را بازتر کنم / زورم به مشت فکر خودم هم نمیرسد
و درست لحظهای که میخواهید به ترانه امیدوار شوید بیتی دارد که از لحاظ محتوایی زیباست ولی از لحاظ زیباییشناسی با استفاده از «یه» آن را خراب کرده است:
من یه شاعر شدم که بعد از تو / عشقو با مرگ زندگی کرده
در صورتی که «یه» هیچ بار معنایی اینجا ندارد و مشخصا برای حفظ وزن از آن استفاده شده است.
از آهنگ سوم به بعد ملودیها دیگر به گوشتان آشنا میشود. تمهای تکراری خستهتان میکند. علیرضا افکاری سازبندیهای مشخصی دارد که در همان گستره حرکت میکند. هیچ نکته تازهای نیست که یک قطعه را از قطعه دیگر متمایز کند. میان سیزده قطعه (که تعدادش برای آلبوم اول یک خواننده هرچند سالها به عنوان ترانهسرا فعال بوده زیاد است) فقط «شلیک» حال و هوایی کمی متفاوتتر دارد. روزبه بمانی هم موفق میشود در یکی دو جا که قطعه از گامی به گام دیگر مدولاسیون میکند تواناییهایش را به عنوان خواننده نشان بدهد. بمانی در کل صدای صاف خوبی دارد که شاید اگر کمی رویش کار کند بتواند وجه ممیزهای به آن ببخشد که یک خواننده پاپ خوب ماندگار شود.
اما در حال حاضر هیچ عنصری نیست که باعث شود فکر کنیم روزبه بمانی و آلبوم «کجا باید برم» قرار است جریان جدیدی در موسیقی ایران ایجاد کنند. راستش حتی نسبت به ترانهسرای بااستعدادمان هم کمی بدبین شدم. انگار برای دیگران بهتر ترانه میگوید. روزبه بمانی میتواند اسمش را به عنوان اولین ترانهسرایی ثبت کند که برای خودش کمفروشی میکند، نه دیگران!
ترانههای صادراتیاش اصولا بهتر است. یا شاید هم هنوز آنها خوانندههای بهتری هستند و میتوانند قطعات موسیقی بهتری در جریان پاپ تولید کنند.
درباره این سایت